آرامش



داستان ۱۱۸


درد

کسی نزد ملا رفت و به او گفت: موی سرم درد می کند دارویی بده تا خوب شوم.
ملا از او پرسید: امروز چه خوردی؟ مرد گفت: نان و یخ!
ملا گفت: برو بمیر که نه غذایت به آدمیزاد می ماند نه دردت!

ستاره شناس
روزی ملا از همسایه اش که مردی دانشمند بود و ستاره شناسی میکرد پرسید فلانی مرا می شناسی؟
مرد گفت: نه!
ملا گفت: تو که همسایه ات را نمی شناسی چطور می خواهی ستارگان را بشناسی؟!

گرسنگی
روزی ملا از دهی می گذشت گرسنه اش بود به روستائیان گفت: به من غذا بدهید و الا همان بلایی که بر سر ده قبلی آورده ام به سر شما هم می آورم!
روستائیان ترسیدند و او را غذا دادند، ملا پس از آنکه سیر شد و عازم رفتن گردید یکی از روستائیان از او پرسید: به ما بگو با روستای قبلی چه معامله ای کردی؟
ملا خندید و گفت: هیچ غذایم ندادند، رهایشان کردم و به سراغ ده شما آمدم!

 

 

برای دریافت مطالب بیشتر و جالب تر،به کانال تلگرامی ما هم سری بزنید.

 

کانال تلگرامی

 

موفق و سربلند باشید❤❤❤


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

seosite-esf دنیای از خوشمزه ها mtina دانلودستان ahangeiranii sibgerafic ترس نه اما فاش می گویم حقایق تلخ اند... علم آموزی تبلیغات در مجموعه رسانه های پیک برتر دانلود فایل های کمیاب